دونده ای که می‌دود، اگر در سرعت زیاد ماراتن یک لحظه حواسش برود پی رقابت و از دویدن ذهنش منحرف بشود، گره میخورد پاهایش و با شدت هرچه تمام تر زمین میخورد. شاید دیگر بلند نشود، شاید هم توانست بلند بشود و بدود، اما اگر هم بلند شد، دیگر به گرد پای همانی که حواسش پی او پرت شد هم نمیرسد. گاه اما آدم حواسش نیست، به فکر مقایسه می افتد، فکر میکند عقب افتاده، و این نقطه همان جاییست که اگر همان لحظه ایست نکنی، همان لحظه جلویش را نگیری، یکهو چشم باز میکنی میانه های راه خودت را فلج و ناتوان روی زمین میبینی، پراز ترس، پراز فکر منفی و پر از ترس از نشدن هایی که فقط ترس باعث نشدنش میشود.


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها